آفتاب شرع و دریای یقین
نور عالم رحمه للعالمین
جان پاکان خاک جان پاک او
جان رها کن آفرینش خاک او
خواجهٔ دنیا و دین گنج وفا
صدر و بدر هر دو عالم مصطفی
هر دو عالم بستهٔ فتراک او
عرش و کرسی قبله کرده خاک او
پیشوای این جهان و آن جهان
مقتدای آشکارا و نهان
مهترین و بهترین انبیا
رهنمای اصفیا و اولیا
نور او مقصود مخلوقات بود
اصل معدومات و موجودات بود
حق چو دید آن نور مطلق در حضور
آفرید از نور او صد بحر نور
هر دو گیتی از وجودش نام یافت
عرش نیز از نام او آرام یافت
صاحب معراج و صدر کاینات
سایهٔ حق خواجهٔ خورشید ذات
زان شدم از بحر جان گوهرفشان
کز تو بحر جان من دارد نشان
تا نشانی یافت جان من ز تو
بینشانی شد نشان من ز تو
ای بنده آفریده ازخاک
لولاک لما خلقت الافلاک
آنجا که خدا چنین ندا داد
نفرین به روان هرچه هتاک
من عاشق آن رسول پاکم
تاکور شود دیده ناپاک
پروانه ام وبه گرد شمعش
ازذوب شدن نیست مرا باک
گر حضرت حق نظر نماید
شعرم برسد به گوش افلاک
تا دشمن اجنبی بداند
کم نیست چومن دراین خاک