در انتظار تو

در جوار کوچه های انتظار دعایم کن،

در تنگنای سرودن غزل هایم نمی دانم از چه غریبم

که دیدگانم به غروب عشق می مانند و به فکر کدامین لاله هستم

که اشک در خاکریز چشمانم موج می زند.

نمی دانم در ساحل شب به جستجوی کدامین مهتابم

و کرانه ی آسمان را به دیدار چه کسی نظاره گر شده ام!!!

فقط می دانم که باران در کنج نگاه تو آمدنی است!!!

یوسف فاطمه! ای زمزمه واپسین حیاتم،

بدان که ابهام اشک من تندیس حضور توست

و غروب شعرهایم در سرا پرده انتظار،عبور غریبانه تو را گریه می کند …….